نقد روانشناختی فیلم شکارچی گوزن

نقد روانشناختی فیلم شکارچی گوزن - خیریه حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی

شکارچی گوزن فیلمی است آمریکایی به کارگردانی مایکل چیمینو. این فیلم که محصول سال ۱۹۷۸ است، در زمرۀ فیلم‌های جنگی ـ داستانی قرار می‌گیرد و با نام رولت روسی نیز مشهور است.
فیلمی که با ساخته شدنش، لقب بهترین فیلم سینمای جنگ دهۀ هفتاد را ازسوی اکثریت منتقدین سینمایی به خود اختصاص داد و با محوریت تاثیرات روحی و روانیِ جنگ ساخته شده است. لحن تراژیک فیلم تاحدی مدیون موسیقی زیبا و به‌یادماندنی آن نیز هست. به‌خصوص، تک نوازی گیتار که بر غم و اندوه پنهان در فیلم می‌افزاید. گفتنی است این فیلم در لیست پنجاه فیلم درام برتر تاریخ سینما نیز قرار گرفته است.
اما در شکارچی گوزن، حکایت چیمینو از جنگ ویتنام و نوع رویکرد او به این فاجعه چیز دیگری است. در شکارچی گوزن، موضوع اصلی و پرسش اساسی این است که چرا اصولاً باید جنگی وجود داشته باشد و اینکه چرا باید چند جوان سرزنده، شاداب، دوست و همراه، قربانی پدیده‌ای شوند که خود در آن هیچ نقش و دخالتی نداشته‌اند. چیمینو در شکارچی گوزن، داستان سه دوست را در شهر کوچکی در پنسیلوانیا به نام‌‌های مایک (رابرت دونیرو)‌، نیک (کریستوفر واکن)‌ و استیون (جان سویج)‌ روایت می‌کند که برای اعزام به ویتنام آماده می‌شوند.
پس از برگزاری مراسم ازدواج استیون،‌ مایک و نیک همراه دوستان دیگرشان استنلی (جان کازال)‌ و جان (جورج دزویزا) که یک کافه محلی را اداره می‌کنند، به شکار می‌روند. در آنجا مایک که همچون بقیه معتقد است که یک شکارچی واقعی باید بتواند یک گوزن را تنها با یک گلوله ازپای درآورد، موفق به انجام این کار می‌شود. پس از اعزام به ویتنام، این سه دوست به اسارت درمی‌آیند و ویت‌کنگ‌ها آنها را مجبور به شرکت در شرط‌بندی مرگبار «رولت روسی» می‌کنند.
مایک نقشه‌ای می‌کشد و آنها موفق به فرار می‌شوند و مایک که استیون مجروح را با خود حمل می‌کند،‌ از نیک جدا می‌شود. نیک که به یک بیمار روانی تبدیل شده، از بیمارستانی در سایگون مرخص می‌شود و هنگامی که مایک را در جمع تشکیل‌دهنده یک مسابقه رولت روسی می‌بیند، با وحشت فرار می‌کند. مایک در بازگشت به آمریکا به‌شدت افسرده است و خود را ناتوان از دیدار دوستانش می‌یابد. با این حال، رابطه صمیمانه‌ای با لیندا (مریل استریپ)‌ که قبلاً دوست نیک بوده، پیدا می‌کند. مایک در دیدار با استیون معلول در یک بیمارستان،‌ متوجه پول‌‌هایی می‌شود که به‌طور مرتب توسط یک ناشناس از سایگون به او ارسال می‌شود. مایک برای یافتن نیک به سایگون برمی‌گردد و او را در حالی پیدا می‌کند که یک بازیکن حرفه‌ای رولت روسی است. تلاش او برای بازگرداندن نیک، راه به جایی نمی‌برد، چون نیک به مغز خود شلیک می‌کند. در پایان فیلم، دوستان افسردۀ نیک همراه با روانی متلاشی شده، در همان کافه دور هم جمع می‌شوند.

نقد روانشناختی فيلم «شکارچی گوزن»

ویرانی، خشونت، ازدست دادن دوست و هم‌رزم، همه نشانه‌هایی از جنگ است. اثراتی که در حین نبرد و در زمانی که سربازان در تلاشند تا کمی استراحت کنند، به ذهنشان راه پیدا می‌کند. درطول تاریخ سینما، فیلم‌های بی‌شماری درمورد جنگ و تبعاتی که این واقعۀ خشونت‌بار به‌دنبال دارد، ساخته شده است. در این میان، فیلم‌های معدودی را می‌توان یافت که محوریتشان حاکی از تأثیر روحی و روانی جنگ بر انسان ها است. جنگ با فجایع مالی و جانی خود، تأثیرات مخرّبی بر روان انسان‌های درگیر و یا حتی ناظر بر آن می‌گذارد. می‌توان گفت بسیاری اوقات و درطول جنگ، سربازان دست به خودکشی زده و یا دچار جنون شده و به اطرافیانشان صدمه می زنند. به‌طور کلی هیچ جنگی وجود ندارد که تبعات روحی و روانی برجای نگذارد.

نقد فیلم
فیلم، از تکه‌های جدا و با فاصله تشکیل شده که شاید ردّ برخی پرش‌ها این حس را به شما بدهد که فیلمی که در دست دارید ناقص است و برخی سکانس‌ها در آن نیست، ولی این روش خاص چیمینو برای روایت این داستانِ تلخ است. فیلم، داستانِ گروهی صمیمی و شاد را روایت می‌کند که از طبقۀ کارگر هستند. اولین تکۀ این پازل غمبار، سرشار از شادمانی و سرمستی این گروه جوان است. عروسی یکی از جوانان و شادمانی و پایکوبی دوستانش، این تکۀ فیلم را پر کرده است.
در پایان فیلم می‌بینیم که جنگ چه بر سر این جماعت آورده و این واقعۀ شوم و سرشار از نفرت، چگونه روح و روان این گروه و امثال این گروه‌ها را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد، به‌گونه‌ای که در پایان جنگ، تنها چند کشته، معلول و افسرده از این گروه شاد و سرخوش باقی می‌ماند و بس… .
اما تکۀ دوم را می‌توان به نوعی قطعه ای فلسفی دانست، درحالی‌که این گروه جوان عازم سفر شکار می‌شوند و آن شکار چیزی جز گوزن نیست!
دیالوگ‌های سکانس‌های فیلم، بیشتر حاوی مفاهیم فلسفی است. شاید بارزترین دیالوگ فلسفی فیلم این جمله باشد که:
“وقتی من گلوله‌ای شلیک می‌کنم، دوست دارم منطق و دلیل درستی پشت این شلیک باشد.”
درواقع، فیلم می‌خواهد بگوید شلیک برای سیرکردن شکم و شلیک برای دفاع از خود، خانواده و میهن؛ شلیک از سر منطق است، اما شرکت در جنگی که کیلومترها دور از خانه‌های ما رخ داده چطور؟!
پس از این سکانس‌ها، فیلم به یک‌باره وارد صحنه‌های جنگی خود می‌شود و گروه جوان فیلم را در میانۀ میدان نبرد نمایش می‌دهد. سکانس‌های محدود انفجارها، شلیک‌ها و خونریزی‌ها شاید دسری باشد برای غذای اصلی و مقدمه‌ای برای یکی از بهترین سکانس‌های تاریخ سینما. پس از این قسمت‌های کوتاه، فیلم مجدداً پرشی می‌کند به تکۀ اصلی خود. تکه‌ای که بوی مرگ و خون می‌دهد و نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند … .
شاید به‌نظر مخاطبین، سکانس‌های این قسمت، هولناک و تکان‌دهنده باشند، ولی چه بسیار اعمال خشونت بارتر و هولناک‌تری که در جنگ‌های واقعی اتفاق می‌افتد و تصورش برای تعقیب‌کنندگان اخبار جنگ و مردم عادی، مشکل و حتی ناممکن است.
مایک، نیک و استیون به‌همراه تعدادی دیگر از سربازان و دوستان آمریکایی به اسارت ویت‌کنگ‌ها در می‌آیند و با تهدید اسلحه مجبور می‌شوند در بازی رولت روسی شرکت کنند.
دوستان با تهدید ویت‌کنگ‌ها بر روی میز، روبه‌روی هم می‌نشینند و یک گلوله در داخل شش لول قرار می‌گیرد و طرفین مجبور می‌شوند اسلحه را روی سر گذاشته و ماشه را بکشند و بعد نوبت به نفر مقابل می‌رسد… .
اگر هر دو زنده بمانند، در نوبت بعدی دو گلوله در اسلحۀ شش لول قرار می‌گیرد و بازی ادامه پیدا می‌کند و اگر یکی از طرفین جرأت چکاندن ماشه را نداشته باشد، توسط ویت‌کنگ‌ها به داخل محفظه‌ای چوبی که پر از جنازه موش است گذارده می‌شود تا در داخل رودخانه انداخته شود و به‌تدریج و با درد بمیرد.
دو نفر دوست صمیمی که در جریان بازی هستند، شاید از ته دل آرزوی مرگ دوست خود را داشته باشند، تا مجبور نشوند اسلحۀ پر را بر روی شقیقۀ خود بگذارند و ماشۀ آن را بچکانند و اینجاست که فشار عصبی فراوانی بر آنها مستولی می‌گردد. با وارد شدن چنین فشارهاییست که حتی شانه‌های قوی‌ترین و با اراده‌ترین مردها نیز به لرزه درمی‌آید و دچار فروپاشی عصبی می‌شوند. این سکانس به‌معنای واقعی کلمه یک شاهکار است.پس از فرار معجزه‌آسای مایک، نیک و استیون، تکۀ چهارم فیلم آغاز می‌شود. جمع دوستانه و شاد این جوانان، متلاشی شده است. تعدادی کشته شده‌اند و بعضی معلول که همگی دچار بیماری‌های روانی نیز شده‌اند. نیک کشته، استیون معلول و مایک افسرده شده است. در پایان فیلم، بقایای جمع دوستانۀ شاداب، مجدداً در کافه‌ای دور هم جمع می‌شوند و این درحالی است که ذره‌ای از شادابی گذشته در وجودشان باقی نمانده است و این بلایی است که جنگ از خود برجای می‌گذارد. مشکلات روانی، اگر از ویرانی شهرها و کشته شدن انسان‌های بی‌گناه، پر اهمیت‌تر نباشد، مسلماً کم‌اهمیت‌تر نیز نیست.پس از وقوع جنگ، سلامت روان جامعه به مخاطره می‌افتد. پس از جنگ، نسلی از جوانان کشور، دچار روان‌پریشی می‌گردند. تعدادی از سربازان پس از بازگشت به خانه‌هایشان، دچار صدمات جبران‌ناپذیر روحی و روانی می‌شوند. آیا آنها می‌دانند چه منطق و دلیلی پشت گلوله‌هاییست که از اسلحه‌شان شلیک می‌شود؟!
فیلم شناسی
کارگردان : مایکل چیمینو.
نویسنده : دیریک واشبورن
بازیگران: رابرت دنیرو (مایک ورونسکی)، جان کازال (استنلی استوش)، جان سویج(استیون)، کریستوفر واکن (نیک شونتارویچ)، مریل استریپ (لیندا)، جورج دزویزا (جان)
جوایز: جوایز اسکار در بخش کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین تدوین
خلاصه فیلم: مایکل، استیون و نیک سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آنها به اسارت گرفته می شوند و …

دکتر نادر منصوری

مطالب دیگر مرا بخوانید

درج دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دریافت آخرین اخبار، شماره خود را وارد کنید

سرای احسان

مرکز نگهداری و توانمند سازی بیماران اعصاب و روان

سرای احسان کجاست؟

سرای احسان یک مرکز خیریه مردم نهاد است که به طور شبانه روزی و رایگان از بیماران اعصاب و روان مراقبت می کند و سعی در توانبخشی آنها دارد.

درباره ما بیشتر بخوانید
به دنیای ساده آدم‌های آن‌سوی دیوار بپیوندید

سرای احسان

مرکز نگهداری و توانمند سازی بیماران اعصاب و روان درباره ما بیشتر بخوانید