هویت، خودباوری و داستان نانوشته شخصیت ما

یکی از پرسشهای مهم که همواره در همه اعصار، از بدو بشریت تاکنون مطرح بوده این است که”من کیستم؟” این پرسش آنقدر مهم است که میتوان مدعی شد بسیاری از جنگها و دعواهای میان فرهنگها، آبشخوری در آن دارد و از آن تغذیه میکند؛ زیرا کسی که میگوید “من کیستم؟” همزمان میخواهد که “دیگری”، “دیگران” یا “سایرین” نباشد و این نگاه تفکیکی به خود و دیگران، همان بحث هویت است.
یونانیان عصر باستان، خود را انسانهای”آزاد” و دیگران را”بربر” مینامیدند و براساس این پیشداوری، پادشاهان ایران را که بردهداری را منسوخ میدانستند، مستبد معرفی میکردند؛ زیرا شخصیتهایی ازجمله ارسطو، بردهداری را بخش لاینفکّ زندگی میپنداشتند. بسیاری از اعراب نیز، براساس همین نگاه تفکیکی از لفظ “عرب و عجم” استفاده میکنند. فارغ از بار منفی یا مثبت این الفاظ، اینها رویدادهایی هستند که به هویت افراد اشاره دارند و باید در کلیۀ تعاملات بشری به آن توجه ویژه داشت. بیتوجهی به اصل هویت، عواقب بدی برای تعامل میان انسانها و میان فرهنگها بههمراه خواهد داشت.
“هویت” به مجموعه دادههایی گفته میشود که از نیاکانمان به ما رسیده است. از زبان و لباسشان گرفته تا آداب و رسومشان. یادمان نرود که هویت در قلمرو دین، تاریخ و فرهنگ بهوجود آمده و شکل میگیرد و بدون این بسترها، بحث پیرامون هویت بیمعنا خواهد بود. درواقع، هویت پویاست و همیشه درحال تغییر و تحول است. بسیاری از عناصر فرهنگی و فرهنگساز ما را ادبیات تشکیل میدهد. به بیانی بهتر، ادبیات، یکی از ارکان بیان هویت است. خواندن حافظ، فردوسی و مولانا عمق فرهنگ ایرانی را در وجود ما بیدار و شکفته میکند. همانطور که در آلمان، گوته و در انگلستان، شکسپیر نماد فرهنگ و هویت فرهنگی هستند.
درحقیقت، هویت آمیزهای از باورهایی است که درطول عمر، به جان و دل و عقل انسانها تزریق میشود. البته این تزریق هویت، همه جا و در همه بسترهای فرهنگی دارای شدت و ضعف است. فرهنگ، دین، زبان، محیط، خانواده و نوع تربیت و آداب و رسوم همگی از عوامل شکلدهنده هویت هستند. تمام این عوامل، در واژههای “طرزتفکر” و “دیدگاه” خلاصه میشوند که عمق ابعاد عقلانی و عاطفی ما را نیز دربرمیگیرند. این “طرزتفکر” و “دیدگاه” بر نوع ارتباطگیری ما در جامعه و هر کجا که هستیم، تاثیر مستقیم و غیرمستقیم میگذارند. درواقع میتوان گفت اینها مولّدهای نامرئی رفتار، گفتار و پندار ما هستند. هویت فردی در اصل همان شخصیت ماست. پس وقتی که میگوییم “هویت” منظورمان این است من که هستم، تو که هستی و الی آخر.
هویت، دارای دو بعد است. یک بعد درونی که شامل دنیای عاطفه و افکار ماست و یک بعد
بیرونی که دنیای ما در طول شبانهروز، خواسته یا ناخواسته با آن در ارتباط است. به همین دلیل، هویت فردی نه تنها طرزتفکرها، دیدگاهها و عواطف ما را از هم متمایز میکند، بلکه میتواند آنها را باهم درآمیزد.
نقش هویت در زندگی بهقدری برجسته است که بسیاری از افراد برای تثبیت و به کرسی نشاندن آن به جان هم میافتند و بههم رحم نمیکنند. یکی از سیستمهای مدیریت استراتژیک کشورهای استکباری این است که برای تحت سلطه درآوردن کشورهای دیگر از انهدام فرهنگ شروع میکنند. درحقیقت، جنایات اسکندر مقدونی، ناپلئون بناپارت و کل جهانبینی عصر استعمار، صحنه نبرد هویتهای فرهنگی و اعمال قدرت و نفوذ آنها بوده است.
اگر درمورد تاریخِ “تشکیل جوامع”، “تاریخ انقلابها”، “تاریخ ادیان” یا “تاریخ نهضتها” تحقیق کنید، این تلاشها را بهخوبی مشاهده خواهید کرد.
این جریانات بهخوبی نشان میدهند که هویت با ما چه میکند و ما با آن چه میکنیم. این درحالی است که ایران بزرگ، یکی از نمادهای وحدت در کثرت هویتهای گوناگون میباشد.
هرقدرکه وجه مشترک بین طرزتفکر، دیدگاه و عواطف افراد بیشتر باشد، به همان میزان شانس ارتباط بهتر، نزدیکتر و عمیقتر میان آنها افزایش پیدا خواهد کرد. طبیعی است که میزان تفاوتها در شدت و ضعف تنش و درگیری میان افراد، تاثیر مستقیم و غیرمستقیم دارد. پیشنهاد ما این است که برای شناخت بهتر یکدیگر، بر آشنایی هویت افراد تمرکز کرده و از قضاوت و پیشداوری درمورد آنها خودداری نماییم. اگر ما بدانیم که دیگران چه هویتی دارند، درنتیجه بهتر میتوانیم طرزتفکر و دیدگاه خودمان را با آنها تنظیم کنیم. این تنظیم رابطه باعث میشود که نگاهی معقولتر به خودمان و روابطمان داشته باشیم، بنابراین تلاشمان این باشد که یکدیگر را با چشمانی دیگر ببینیم و با عقل و عاطفهای دیگر، همدیگر را بسنجیم و با احترام متقابل به هویتهای دیگر، گامی مؤثر بهسوی آرامش خود و دیگران برداریم.
بهدنبال بحث هویت، موضوع دیگری نیز تحت عنوان “خودباوری” قابل بررسی میباشد که میتوان آن را بهچالش کشید.
درواقع، خودباوری، نقشی اساسی و موجودیتی در زندگی انسان ایفا میکند و از این رو، از جایگاه ویژهای در روابط انسانها برخوردار است. حتی میتوان مدعی شد که نوع موجودیت انسانها، به همین “خودباوری” گره خورده است و روانشناسان، بیشترین مطالب را درمورد خودباوری نوشتهاند.
“خودباوری” به معنای دقیق کلمه، یعنی خود را باور داشتن و به ارادۀ خود ایمان داشتن. خودباوری یعنی پتانسیل توانستن را در خود عملیاتی کردن. یعنی من میتوانم یا من هم میتوانم. در اینجا، منظور همان اراده فرد است که مبنای خودباوری است. درواقع، خودباوری یعنی “استقلال عملِ با عزت” و “استقلال عملِ با شرافت”. خودباوری یک حق است و نوعی اعتماد به نفس که خیلیها از نداشتنش مینالند، لذا بدین سبب در اغمای اجتماعی بهسر میبرند.
کسی که “اعتماد بهنفس” ندارد، تمامی روابطش در خطر خواهد بود و ممکن است هر لحظه قربانی طرزتفکر و دیدگاه این و آن بشود. البته ریشه خودباوری و اعتماد بهنفس، جدای از شخصیت و زندگی فردی افراد، به نوع تربیت در کانون خانوادهها برمیگردد که فاکتورهای فرهنگی نیز، نقش بهسزایی در آن دارند. خودباوری، واژهای بسیار لطیف و ظریف است و به معنای این نیست که مثلاً به والدینتان بیاحترامی کنید و بگویید من خودباورم و یا با دوستان و آشنایانتان تلخ برخورد کنید و بگویید من خودباورم و یا اینکه در جامعه ساختارشکنی کنید تا ثابت کنید خودباورید. خودباوری، بهمعنای عدالتخواهی و قانوندوستی، مبتنی بر اخلاقمداری میباشد.
فرض کنید تصمیم گرفتهاید با کسی دوست شوید، ازدواج کنید یا اصلا یک تصمیم مهم شخصی بگیرید. قطعاً میزان خودباوری و اعتماد بهنفس یا عدم اعتماد بهنفس در عملیاتی کردن تصمیم شما نقشی بسیار حیاتی ایفا میکند.
کسی که اعتماد به نفس ندارد، قربانی استرس ایجادی یا خودساخته خودش میشود و بهای بیزبانی خود را نیز با شکست میپردازد.
حتی ممکن است این فرد از شدت استرس بیمار شود، درحالیکه فرد خودباور، به مولّدهای درونش ایمان داشته و با ارادهای محکم وارد عمل میشود. فرد خودباور، بهراحتی بازیچه طرزتفکر و دیدگاههای این و آن نمیشود. درنتیجه، باید برای پیشرفت، ترقی و با نشاط زیستن خودباور بود و اعتماد بهنفس داشت. خودباوری آقای افکار خود بودن و از خطوط قرمز نگذشتن است. خودباوری یعنی به پتانسیلهای شخصی خود شک نکردن و دیگران را نیز دستکم نگرفتن.
از این رو، این روش مبنای خوبی برای تعامل و رفتار جمعی و تحول مداوم نوع نگاه شخص است. خودباور باشیم و تلاشمان این باشد که اطرافیانمان نیز در امتداد مسیر خودباوری حرکت کنند.