دلنوشتهای به یاد علمدار مشهد؛ حاج هاشم و صحن گوهرشاد

ما بازهم فراموش شدیم؟…
به بهانه ۲۳ ذیقعده
زیارت مخصوص امام رضا
علمدار مشهد ما کجایی…
آیا کسی هست ما را به زیارت ببرد؟
کسی هست که دلهای بیتاب ما را، دست بگیرد و راهی صحن و سرای نور کند؟
پرچم هاشم را به که سپردی آقا؟
جای خالیاش را که پر میکند؟
امسال، صحن گوهرشاد را بی هاشم میبینیم…
بیصدا، بینفس، با چشمانی پر از اشک…
امسال، حاج هاشم کنارمان نیست تا دستهای لرزان ما را محکم بگیرد،
تا وقت رسیدن به حرم، زیر لب برایمان صلوات بفرستد،
تا برایمان جا باز کند کنار پنجره فولاد…
آی امام رضا…
نسیم هوای مشهد،
آیا صدای بیقراری ما را به گوش شما میرساند؟
آیا بوی دلهای سوختهی ما،
به صحن نورانیات میرسد؟
چرا بیقرارم…
چرا دلم آرام نمیگیرد…
چرا حس میکنم اینجا، کنار سقاخانهی سرای احسان، هنوز رد نفسهای هاشم هست،
اما خودش نیست…
یا امام رضا…
دلتنگیمان را میبینی؟
اشکهای نجفی و بچههای سرا را میبینی؟
این دلهای بیکس، این نگاههای خیره به پنجرههای بسته…
همه را میبینی؟
هاشم، علمدار ما بود.
هر سال، کاروان دلهای شکسته را، بیمنت، بیخستگی، تا آستان تو میآورد.
امسال اما…
پرچمش روی زمین مانده.
دستمان لرزان است…
قدمهایمان سست است…
یا امام رئوف…
خودت علم ما را بگیر.
خودت دست ما را بگیر.
خودت راه ما را تا صحن و سرایت باز کن…
امسال، توی صحن گوهرشاد، جایی کنار ستونهای قدیمی،
جای حاج هاشم خالی است.
اما دلهای ما، هنوز به عشق تو میتپد.
هنوز به یاد او، برایت اشک میریزد، یا رضا…
یا ضامن آهو…
دستمان را رها نکن.
بیعلمدار نگذار.
بیپناه نگذار…
یا امام رضا جان…
به نیابت از هاشم، به نیابت از این اشکهای خاموش،
ما را ببر…
ما را ببر کنار گنبد طلاییات…
نوشتم به یادگار در دفتر عشاق بماند .
فقیرامام رضا علیرضا طاهری