سوگنامه ای برای آلیس
۲۱ سپتامبر، روز جهانی آلزایمر
بیماری زوال عقل(دمانس) یکی از شایع ترین و ناتوانکنندهترین بیماری های مربوط به سیستم عصبی در افراد سالمند است. این بیماری یک اختلال تحلیلبرنده سیستم عصبی است که شروع تدریجی داشته و با تحلیلبردن سلول های مغز، موجب کاهش توانایی های ذهنی و حافظه همچنین تغییرات در رفتار و شخصیت فرد می گردد. شایعترین نوع این اختلال، آلزایمر می باشد. به همین مناسبت تیم کارشناسان موسسه خیریه حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی در سرای احسان، می کوشند تا سهمی در آگاهی بخشی و پیشگیری از این اختلال در جامعه داشته باشند.
وقت زیادی برای از دست دادن نداریم
فیلسوفان رواقی بر این باور بودند که حتّی بردگان نیز به اندازة پادشاهان آزادند؛ زیرا آنچه لازمة آزادی است نه تن، بلکه روح انسان است که هرگز به اسارت غل و زنجیر در نمی آید. حتی اگر در سیاه چال های خونخوارترین مستبدین تاریخ نیز محبوس باشم، کسی نمی تواند اندیشة مرا به بند بکشد؛ پس آزادم. اما چه می شود اگر اندیشة من، روح من به تدریج در محاق تاریکی فرو رود و زوال یابد؟!
***
هنوز آلیس، فیلمی درباره آلزایمر
فیلم «هنوز آلیس» ساختة ريچارد گلاتزر و واش وستمورلند، داستان ابتلای استاد زبانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، دکتر آلیس هولند (با بازی تأثیرگذار جولین مور) به بیماری آلزایمر زودرس است. او که استادی برجسته و دانشمندی نامدار است، در چند موقعیت (هنگام سخنرانی، دویدن در خیابان و…) متوجه سرنخ هایی از فراموشی و افت عملکرد شناختی در خود می شود و نتایج آزمایش ها و مصاحبة بالینی، بیماری آلزایمر را نشان می دهد. بیماری ژنتیکی ای که گریبان فرزندان او را نیز خواهد گرفت.
داستان فیلم تجربة مرگ تدریجی و زوال توانایی های شناختی و رفتاری آلیس است. او که در ابتدا از یادآوری برخی واژگان درمی ماند، کم کم به جایی می رسد که حتی اعضای خانواده خود را نیز نمی شناسد و حتی برای رفتاری چون لباس پوشیدن نیز نیازمند یاری دیگران می شود.
در آغاز بیماری، او رو به دوربین می ایستد و خطاب به خود می گوید که چه کسی بوده و در زندگی چه کرده است و درنهایت به خود دستور می دهد که وقتی دیگر هیچ چیز را به خاطر نیاورد و به نقطة پایانی بیماری برسد، جعبه قرصی را که در کمد مخفی کرده است، یکجا بخورد و بخوابد.
این صحنه، اوج استیصال بیمار از مواجهه با سرنوشت خود را به تصویر می کشد. گویی او به جام جهان نمایی دسترسی داشته که تقدیر تلخش را به وی نشان داده است. تقدیری که گریزی از آن نیست و تدبیری در آن اثر نمی کند. او می داند به زودی روزی خواهد رسید که دیگر نه خودی برای او در کار خواهد بود و نه دیگران.
از این رو، بیش از پیش به این دیگران (به ویژه همسر) خود وابسته می شود. اطرافیانی که هرچند در بسیاری موارد، همدلانه با او برخورد می کنند، اما فیلم، در نمایش شدّت وابستگی آلیس به آنها، آنچنان که باید و شاید خوب عمــل نمی کند. فیلم به خوبی نشان نمی دهد که هر چیزی که آلـیس آن را از دست می دهــد (واژه ها، خاطرات، عزیزان و …) به راستی در روح و روان او چه تأثیری داشته است. گویی فیلمساز، بیشتر درگیر نمایش علایم یک فرد مبتلا به آلزایمر بوده است تا نمایش همدلانة جهان رو به فروپاشی و ویرانی یک فرد در تعلیق. فیلمساز به خوبی نشان نمی دهد که عزیزانی که از دست می روند، خاطراتی که به فراموشی سپرده می شوند، واژه های آشنایی که دیگر آشنا به نظر نمی رسند، عادتهایی که کم کم ناخواسته ترک می شوند و از همه مهم تر خود فرد، خویشتنی که دیگر خود نیست و ذره ذره تاریکی را تجربه می کند، برای آلیس چه ارزش و بهایی داشته اند. گویی گوشت فردی را آرام آرام تا زمان مردن از تنش جدا کنید.
آلیس در جستجوی زمان از دست رفته است. زمانی که ازدست می رود و فیلم چه ضرباهنگ تندی دارد. تماشاگر، ناخودآگاه آرزو می کند ای کاش فیلم به جای صد دقیقه، دویست دقیقه بود. طولانی می شد، اما آلیس فرصت بیشتری برای زندگی و تجربة خود داشت، خاطرات بیشتری را تداعی می کرد و بیشتر عزیزانش را می دید.
علی رغم همة این کاستی ها، فیلم تأثیرگذار است و تراژدی آلزایمر آلیس بر ما اثر می گذارد. به ویژه با احساس شرم او همذات پنداری می کنیم. شرم از اینکه او دیگر قادر نیست رفتارهای ساده و اولیة آدمی را انجام دهد. شرم از اینکه از جایگاه پژوهشگری برجسته به عادتهای بچه های چهارـپنج ساله (سوالهای تکراری، نیاز به مراقبت، ناتوانی از کنترل ادرار و..) سقوط می کند. عنوان فیلم «هنوز آلیس» است. یعنی آلیس علی رغم همة کاستی هایی که بر او عارض می شود و علی رغم همة فروپاشی ها و فراموشی ها، هنوز آلیس است. هنوز خود است و این خود در برابر زمان تاب آورده است، اما آنگاه که زمان بر ما غلبه کند، آیا همچنان می توانیم از آلیس، از خود سخن بگوییم.
در تحلیل این مسئله میتوان به این گفته از سورن کییرکگور، فیلسوف برجستة دانمارکی، اشاره کرد که هنگام سخن گفتن از سه مرحلة زندگی انسان (زیباشناختی، اخلاقی و مؤمنانه) بر این نکته دست می گذارد که هیچ خودی بیرون از زمان وجود ندارد. آنچه شرط لازم احساس خود بودن است، تجربة خود در طول زمان و زندگی است. اینکه من احساس کنم در همة خاطرات، در همة موقعیت ها و تجربه های مختلف به رغم همة تفاوت ها یک چیز ثابت باقی مانده است: خودم. اینکه من آن کسی بوده ام که همة اینها را تجربه کرده ام. حال اگر همة این خاطرات، همة آنچه مرا تبدیل به من می کند، زوال یابد، آنگاه آیا من «هنوز» خودم هستم؟ پرسشی دردناکتر از این شنیده اید؟!