نقد روانشناختی یک ذهن زیبا
«یک ذهن زیبا» برگرفته از زندگی واقعی ریاضی دان بزرگ «جان فوربز نش» است. «جان نش» يك دانشجوي دكتراي رياضي در دانشگاه پرينستون است. او زندگي خود را وقف پيدا كردن كشفي جديد و منحصر به فرد مي كند. او در پي اثبات يك قضيه رياضي است كه كاملا اصيل بوده و نتيجه تلاش هاي خود اوست. از اين رو تمامي تلاش او به واقعيت رساندن اين تفكر است كه اين مورد باعث دوري او از روابط اجتماعي و زندگي اجتماعي مي شود. نش دوستان زيادي ندارد و تنها دوست او هم اتاقي اش چارلز است. همين انزوا و دورافتادگي از «جمع» باعث شكل گيري تصورات و دنيايي غير واقعي در ذهن نش مي شود. در واقع فیلم، هم روایت کننده ی زندگی واقعی جان نش از جوانی تا پیری است و هم تصویرکننده ی زندگی ذهنی و دنیای خیالی که نش در ذهنش دارد و به قدری واقعی با آن زندگی می کند که گاهی تشخیص واقعی یا خیالی بودن یک سکانس از فیلم حتی برای بیننده هم سخت می شود!
جان نش با پرداختن و تعامل با شخصیت های اطرافش مانند چارلز و یا کودکی که در اطراف او پرسه می زند و البته شخصیت «جاسوس سیا» (با بازی جان هریس)؛ زندگی واقعی اش را شكل داده است. آن جا که در سکانسی از فیلم وقتی با چارلز بالای پشت بام کالج پرینستون است رو به او می گوید «من مردم را دوست ندارم و آن ها هم مرا». این جمله تاکیدی بر مردم گریز بودن و انزواطلبی نش است. نش با اشخاصی ذهنی که در حقيقت هر يک شخصيتهای کم و بيش مستقل و متفاوت درون او هستند، مواجه است. دختر بچهای که دور و برِ نش پرسه میزند همان بخش کودک شخصيت اوست که هر انسان سالم و متعارفی آن را درون خود دارد. پس از گذشت دوران کودکی، انسانها کمتر با بخش کودک شخصيت خويش روبهرو میشوند، اما هرگز کاملاً بینياز از آن نيستند، بلکه در بسياری از اميال ناخودآگاه و ابعاد روانی و صميمی زندگی خود ناگزير به تجلی آنند و نه تنها در نظر گرفتن کودک درون مضر نيست، بلکه در بسياری از معالجات روانکاوی از آن برای تخليهی روحی و آرامش درونی استفاده شده و به افراد برای ارضاء تمايلاتشان، مواجهه با آن و گردن نهادن به تمايلات و فرامينش توصيه میشود. نش به اين بخش از شخصيت خود کمتر اجازه بروز داده، چرا که دوران کودکی را کمتر با بازیها و سرگرمیهای کودکانه گذرانده است.
پارچر، شخصی که در ذهن نش مأمور سيا و پل ارتباطی او با پنتاگون تصور میشود، همان بخش مرموز شخصيت هر انسان است که وقتی در گفتگوها و تفکرات درونی خود تصميم به انتخاب يا رفتاری میگيريم، برحسب شرايط تخمين زده شده از رفتار مخالفان و دشمنانمان اتخاذ میشود، و بدون اين که او را به عنوان واقعيتی عينی ببينيم، آن را حقيقی میپنداريم و نمود و اصالت او را در بسياری از عرصههای فردی و اجتماعی میتوانيم بيابيم. چارلز، شخص سوم که پس از آن که فرمولی توسط نش کشف میشود و با تأييد استادش مواجه میشود، در حالی که نش خاموش به نظر میرسد، او در درون نش از شدت شوق سر از پا نمیشناسد، شخصيتی است که نش را به نابغه بودنش تهييج کرده و توانايیها و استعدادهايش را برای نش به ثبوت میرساند.
انگيزههای غير واقعی، ذهنی و حتی توهمگونهی اوست که باعث میشود نش به نابغهای بدل شود، وگرنه واقعيت موجود – نه واقعيتی که نش بعداً میآفريند- آن است که او يک بيمار روانی با خصايص شديد اسکيزوفرنی است. مشخصه این بیماری عدم توانایی درک و یا بیان واقعیت است. این بیماری دارای عوارضی همچون عدم ارتباط منطقی در رفتار و گفتار، انزوا و گوشهنشینی بیشازحد و هذیان و توهم است. شایعترین توهمهایی که این بیماران به آن مبتلا هستند، توهمهای شنوایی است، جان چيزهايي مي شنود و مي بيند كه هرگز وجود خارجي ندارد و ساخته توهمات ذهني اوست. اگر به رفتار نش در فيلم دقت كنيد، مي بينيد كه بسيار مضطرب، عصباني و در مواردي دعوايي مي باشد (خصوصيات پارانوئيد)، اما در مورد شيوه درمان او يا تقليل دادن اين توهمات از آخرين راه حل، يعني درمان با شوك برقي استفاده مي شود كه اين شوك بر سيستم عصبي مغز اثر گذاشته و با تحريك سلول هاي آن به تقليل يافتن توهمات منجر مي گردد و براي كنترل وضع بيمار در همين حالت از قرص هاي خاصي استفاده مي شود كه همان طور كه در فيلم به خوبي نشان داده شده تا وقتي كه جان قرص ها را مصرف مي كند، حضور افراد حاصل از موهوماتش كم رنگ است، اما به محض نخوردن اين قرص ها، مغز دوباره از آن حالت كنترل بيرون آمده و شروع به هذيان گويي و خيال بافي مي كند تا جايي كه بيمار خطرناك شده و حتي جان فرزندش را نيز به مخاطره مي اندازد، اما در پايان فيلم با اين كه نش به زندگي عادي اش در اثر اين كنترل ادامه مي دهد، اما هنوز هم رگه هايي از توهم در اطراف او پرسه مي زنند.
نش پس از پیبردن به بيماريش، هنوز به تأويلها و نجواهای شخصيت چارلز گوش میدهد، ولی ديگر نيازی برای اثبات آن در نزد خود يا ديگران ندارد. نه بدان شکل که در فيلم نشان داده میشود، آنطور که نش پس از قبول بيماريش با شخصيتهای درونیاش خداحافظی کرده و تنها با نگاه کردن به آنان از کنارشان میگذرد. بلکه اصالت و اهميت آن دنيا را تأويل نموده و میآفريند. به همين سبب است که وقتی قرصهايش را کنار میگذارد، يکی از دلايل آن را اين نکته ذکر میکند که به خوبی نمیتوانست کارهايش را انجام دهد. همچنان که به يکی از دوستان خانوادگیشان میگويد که نمیتواند مثل گذشته محاسبات رياضی را استنتاج کند. به بيان ديگر توهمات نش، دستاوردهايی داشتند که کشفيات علم رياضی از جملهی آنها بود و از تاوانهای اجتنابناپذيری بـرخـوردار بودند که سـردرگمـیها و کماهميتی نسبت به دنيای واقعی در زمرهی آنها بود. آنها دو روی متناقض يک سکه بودند، دو بخش از حقيقتی که در نظر نگرفتن هريک، به معنی کشف نکردن کليت آن خواهد بود. برای کسانی که علاقه مند هستند اطلاعات بیشتری در مورد اختلال اسکیزوفرنی کسب کنند تماشای این فیلم را سفارش می کنیم.
فیلم شناسی کوتاه:
یک ذهن زیبا، (A Beautiful Mind) نام فیلمی آمریکایی است که درباره زندگی جان نَش، ریاضیدان برنده جایزه نوبل اقتصاد و مسائلی که به دلیل بیماری روانگسیختگی با آنها مواجه میشود، ساخته شده است.
این فیلم در سال ۲۰۰۱ بر اساس کتابی به همین نام و نوشته« سیلویا ناسار» ساخته شده است.
کارگردان: ران هاوارد، نویسنده: آکیوا گلدزمن
بازيگران عمده: راسل کرو، جنيفر کانلي، اد هريس، پل بتاني، آدام گلدبرگ، آنتوني راپ، کريستوفر پلامر و جاد هرش.
جوایز:
برنده جایزه اسکار
جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی برای آکیوا گلدزمن
جایزه بهترین فیلم برای برایان گریزر و ران هوارد
جایزه بهترین کارگردانی برای ران هوارد
جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل برای جنیفر کانلی
نامزد جایزه اسکار:
بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین تدوین، بهترین چهرهآرایی، بهترین موسیقی فیلم، بهترین بازیگر مرد