خورشید یغما
از در که وارد می شی انگار وارد یه دنیای دیگه می شوید. دنیایی متفاوت و عجیب.
انگار جنس آدماش با همه آدم های آن طرف دیوار فرق می کند.
اینجا نه از گرونی خبریه نه از پایین و بالا رفتن سکه و ارز.
نه کسی نگرانه هجوم فرهنگ بیگانه است و نه کسی درگیر شبکه اجتماعی.
موبایل ندارن تا الکی به «دردایی که شده جوک» بخنند.
اینستاگرام ندارند تا چهره زشت دنیا رو زیبا نشون بدن.
دنیاشون همه اون چیزیه که اونجاست. از بس همدیگر رو می بینند نیازی ندارند تا مثل خیلی ها با شکلک های شبکه های اجتماعی به همه نشون بدن که خوشحالند یا ناراحت و یا دلتنگ.
سیف اله وقتی سوار دوچرخه می شه تا ته سرای احسان یا بهتر بگم تا ته دنیاش رکاب می زنه. تازه خسته هم نمی شه. نیازی هم نداره موقع رفتن برگرده به عقب نگاه کنه آخه زود بر می گرده.
عروسک سحر خیلی تنها نمی مونه و زود بر می گرده پیشش.
فرش دست بافت فاطمه داره تموم می شه اما انگار عجله ای نداره که یه دار جدید برپا کنه.
راستش انگار اینجا دنیا ایستاده و همه دارن پیاده راه می روند. انگار همه تازه به آرامش رسیدند.