نقد روانشناختی فيلم جذابیت مرگبار
فیلم جذابیت مرگبار ، فیلمی به کارگردانی آدریان لین است که در سال ۱۹۸۷ ساخته شد. این فیلم در شش بخش، نامزد دریافت جایزه اسکار شد. فیلم راجع به مردی به نام «دَن گالاگر» است که همراه با همسر، «بِت» و دخترش، «ِاِلن» زندگی میکند. هنگامی که همسر و دخترش برای تعطیلات به خارج از شهر می روند، او با زنی به نام«الکس فارست» وارد رابطه ای شورانگیز می شود. برای دن این رابطه یک رابطة پرشور و گذراست، ولی الکس بیش از این می خواهد. وقتی دن سعی می کند به این رابطه خاتمه دهد، الکس شروع به رفتارهای تکانشی مانند جرح خویشتن، پرخاشگری و … می کند.کوشش های دن در این مسیر با شکست مواجه می شود و هرچه بیشتر می کوشد، الکس بیشتر او را مستأصل می کند. الکس به پارکینگ محل کار دَن می رود و روی ماشین وی اسید می پاشد. او را تا منزل تعقیب می کند و با یافتن آدرس محّل زندگی اش، هربار برای خانواده دن مزاحمت ایجاد می کند. در یکی از این مزاحمت ها او وارد خانۀ دن می شود و خرگوش الن را داخل دیگی درحال جوش می اندازد.حتی یکبار نیز اقدام به دزدیدن الن می کند. در پایان فیلم، یک شب الکس بهشکل پنهانی وارد خانه دن می شود و سعی می کند بت را که در حمام است به قتل برساند. اما در آخرین لحظه دن نجاتش می دهد و با شلیک گلولهای، الکس کشته می شود.
شخصیت الکس فارست در این فیلم ،نماد فردی مبتلا به اختلال شخصیت مرزی است. افرادی که در مرز بین روان نژندی و روان پریشی قرار دارند و مشخصّة آنها ناپایداری عاطفی، خُلق، رفتار، روابط ابژه ای و خودانگارة آنهاست. زنان مبتلا به اختلال شخصیت مرزی درنظر اول بسیار دوستداشتنی، پرهیجان، باهوش و اغواگر هستند و توجه مردان را بهشدت به خود جلب می کنند؛ اما مردها پس از مدت کوتاهی متوجه سردی درونی آنها شده و حس می کنند که انگار یک جای قضیه می لنگد. گویی که آنها این حس رومانتیک عاشقانه را فقط بهصورت ایفای نقش، درحال بازی بودهاند. این زنان، در ایجاد رابطة عمیق و پایدار ناتوان هستند. آنان بعد از طرد شدن از یک رابطه چون احساس می کنند تنها و رها شده اند، با پرخاشگری از خود دفاع می کنند. این حسّ رهاشدگی منجر به این می شود که آنها دائماً در جستجوی اُبژه های مختلفی باشند تا ازطریق ارتباط با آنها درد تنهایی خود را تسکین بخشند. این زنان در ذهن خود اُبژه ها را آرمانی می کنند و با توجه به دلبستگی ناایمن خود دائم نگران هستندکه مبادا آنها را ازدست بدهند و همین عامل منجر به رفتار چسبندۀ آنها نسبت به ابژه هایشان می شود. در صحنه ای از فیلم، الکس با دریافت پیام طرد ازسوی دن چنان دچار وحشت و سردرگمی می شود که درجاتی از فروپاشی روانی را تجربه می کند و بهشکل تکانه ای، مچ هر دو دست خود را با چاقو می برد. الکس، با طرد شدن شکلی از دلهرة نیستی را تجربه می کند. وجود او با دیگری قالب می گیرد و برای همین وقتی طرد می شود آشفته می شود و برای تحمل این درد، خود را تنبیه می کند و برای تنبیه خود جسمش را هدف قرار میدهد. یک شخصیت مرزی وقتی وارد رابطه می شود، هیجان را وارد رابطه می کند، اغواگری می کند، جذب می کند، ولی نمی داند چگونه از رابطه اش مراقبت کند. رابطه را بهشدت زخمی می کند. جهنمی پر از کابوس می سازد. او نگران تأثیری است که روی دیگران می گذارد و این نگرانی تا آنجا شدت می یابد که با دنیای درونی اش دربارة دیگران قضاوت می کند. به انتقاد، واکنش شدید نشان می دهد. برای همین تصمیم می گیرد از رابطه کنار برود قبل از اینکه کنار گذاشته شود، ولی نمی تواند چون او با بودن دیگری معنا می یابد. دن در رابطه با الکس سردرگم و آشفته است. در طوفانی گیر کرده است که نه راه پس دارد و نه راه پیش. فقط می داند که هیچ چیزی سرجایش نیست. او هر روز بیشتر احساس ناتوانی و درماندگی می کند. او در رویارویی با سِلف ازهمگسیختة الکس بلاتکلیف است؛ چراکه الکس تکلیفش با خودش، با زندگی اش و با ارتباط هایش معلوم نیست. انتظار حمایت دارد، ولی حمایت دن را پس می زند. الکس منتظر است تا دن نیز مانند دیگران به او آسیب بزند؛ چراکه الکس از همان دوران کودکی در رابطه با دیگرانِ مهّم زندگی اش، امنیت را بهدرستی درک نکرده است. او هر رفتار و احساسی را تبیین می کند، تبیین هایی که بیشتر اوقات بدبینانه هستند. او همه چیز را دوپاره می کند. همه یا خوب هستند یا بد. همه یا قابل اعتماد هستند یا غیرقابل اعتماد. مرز باریکی بین این احساسات دوپاره وجود دارد. الکس در صحنه هایی دن را آنقدر ارزنده می کند که او احساس می کند توان تحمل این بار مسئولیت را ندارد و در جایی دیگر در نوارکاست ضبط شده ای که برای دن می فرستند او را بهشدت می کوبد و او را موجودی سیاه توصیف می کند. این آشفتگیای است که الکس در دنیای روانی خودش (در سِلف(Self) آشفتۀ خود) آن را تجربه می کند.
کارگردان: آدریان لین
نویسنده : جیمز دیردن
بازیگران: مایکل داگلاس، گلن کلوز، آن آرچر، اِلن هامیلتن لاتسن، استوارت پانکین.
جوایز: نامزد دریافت جایزه اسکار در شش بخش
خلاصه فیلم: دن، مردی بسیار موفق و یکی از وکلای عالی رتبه ای ا ست که همراه با همسر و دخترش در نیویورک زندگی می کند. در یک مهمانی با زنی بهنام «الکس» که ویراستار یک مؤسسه انتشاراتی ست آشنا می شود. ارتباط آن دو خیلی زود عمیق میشود. این ارتباط مدتی ادامه مییابد، تا اینکه دن بهدلیل ترس از برملا شدن این ماجرا نزد همسرش و بهخطر افتادن زندگی زناشویی خود، خواستار پایان یافتن این رابطه می گردد، اما الکس بهمحض این تصمیم دن، رگ مچ خود را می زند تا از رفتنش جلوگیری کند…