قصه من در سرای احسان: سیامک
با چشمان سبزش به نگهبان خیره شده است. ترس و استیصال را به راحتی می توان در چشمان مضطرب نگهبان دید. با اینکه همین صحنه را دو سال قبل هم تجربه کرده است اما این امر چیزی از ترس و نگرانیش کم نمی کند. دیدن سیامک با آن گارد عجیب و غریب و عصبانیتی که در لابه لای چین های پیشانیش دیده می شد و با آن چاقوی بلند قصابی که محکم در دست راستش گرفته، دل شیر می خواهد. چه رسد به اینکه بخواهی جلودارش شوی تا از سرای احسان بیرون نرود. زیاد طول نمی کشد تا نگهبان راه را باز کند. وارد زمین کشاورزی کنار مرکز می شود و در مسیر جاده آسفالتی که به سمت شهر می رود، آرام و بی صدا، یونجه ها را لگدمال می کند و می رود….
درست مثل دفعه قبل اتفاق افتاده است. از مرخصی برگشته است. احتمالا با پولی که از مادر و پسرخاله اش گرفته، مواد مصرف کرده و دلش می خواهد سیگارها و شاید هم مواد همراهش را وارد بخش نماید که با مقاومت پدریار مواجه می شود. مادر هم که با حمایت های بی دریغ و همیشگی اش نقش موثری در مشکلات سیامک دارد به جای گوشزد نمودن قوانین بخش به پسرش در مقابل پدریار ایستاده و با تندی اعتراض می کند و همین کار باعث می شود تا سیامک تحریک شده و با عصبانیت به سمت آشپزخانه رفته و با برداشتن چاقوی قصابی به سمت در خروجی مرکز برود و با فرار از مجموعه، آواره خیابان ها شود.
کارکنان مجموعه در جلوی نگهبانی جمع شده و در مورد اتفاقات چند دقیقه قبل صحبت می کنند. چند نفر نگران بقیه مددجویان و پرسنل بخش ها هستند و گروهی دیگر، پیداکردن و بازگرداندن سیامک را برنامه ریزی می کنند تا از آسیب احتمالی به مردم جلوگیری کنند. یکی از پرسنل به سمت نقلیه می رود و از یکی از همکاران راننده می خواهد تا ماشین را بیاورد و به اتفاق به دنبال سیامک بگردند که ناگهان، یک پراید با شیشه شکسته در جلوی در ورودی مرکز توقف می کند. راننده پراید با آن سبیل های خاصش رو به من کرده و با عصبانیت می گوید:«یالله خسارتم را بده !» نمی دانم در بین آن همه آدم، چگونه فهمید که من مدیر مرکز هستم!
علی الظاهر، راننده پراید برای عبور از مانع سرعتش را کم می کند و سیامک به تصور این که راننده قصد دستگیری اش را دارد با سنگی به شیشه ماشین زده و فرار می کند.اگرچه پیاده شدن با عجله راننده و ادای جمله خاصش با لهجه شیرین کرمانشاهی باعث انبساط خاطر همکاران شد اما مشخص بود که همگی نگران هستند. چند نفر از همکاران سوار ماشین مرکز شده و در مسیر حرکت سیامک به راه می افتند و کمتر از ۱۰ دقیقه بعد با وی به مرکز برمی گردند. سیامک در کنار جاده به درختی تکیه کرده و به ماشین های عبوری خیره شده بود و وقتی ماشین مرکز را می بیند برای بچه ها دست بلند کرده و با خوشرویی سوار می شود و به مرکز می آید! دی ماه سال ۱۳۸۶ به عنوان توان خواه مبتلا به اختلال روانی مزمن – اختلال شخصیت مرزی – بدسرپرست به سرای احسان معرفی شد. متولد تیر ماه ۱۳۶۳ در شهر تهران و مجرد است. دوره ابتدایی را هم به اتمام نرسانده است. پدرش با خودروی شخصی خود مسافرکشی می کرده و در سال ۱۳۶۴ و در زمانی که سیامک یک سال بیشتر نداشته، به علت تصادف فوت کرده است. مادرش خانه دار است و در خانه ای ۳۰ متری مستأجر است و با کار کردن در خانه های مردم امرار معاش می کند. یک برادر و یک خواهر دارد که هر دو از سیامک بزرگتر بوده و ازدواج کرده اند.
سیامک کوچولو با آن چشم های سبز زیبایش که از مادر به ارث برده، از ابتدا طالع خوبی نداشته است. پدر فوت می کند و مادر در خانه نیست و به سختی کار می کند تا لقمه ای کوچک و تن پوشی ساده برای فرزندان کوچکش فراهم کند. هنوز ۱۷ سالش تمام نشده بود که پرخاشگری ها و ناسازگاری های دوران کودکی و آزار و اذیت های گاه و بی گاه خانواده و همسایه ها جایش را به افسردگی شدید می دهد و در یک دوره پنج ساله، رفت و آمدهای پشت سرهم به بیمارستان و بستری های چندین و چندباره گریبانگیرش می شود. به نحوی که در این مدت، کمتر ماهی سپری شده است که در آن سیامک در بیمارستان بستری نشده باشد!
سه سال قبل از ورود به سرای احسان، علائم بیماریش آزار دهنده و بسیار شدید شده و زندگی سیامک کاملا مختل می شود و به اجبار و برای چندمین بار در بیمارستان روانپزشکی بستر می شود. در پرونده درمانی وی نوشته شده است که بیمار با بی خوابی و بی قراری شدید مراجعه کرده و ژولیده است و مراقبت های شخصی بسیار ضعیفی دارد. هذیان دارد و علاوه بر تحریف شخصی(Self mutilation) پیرامون گناه با خودش حرف (Self talking) می زند. اگر چه سیامک این بار نیز مانند دفعات قبل تحت درمان قرار می گیرد و پزشکان معالج با شدت و حدت و سوابق قبلی بیماری وی کاملا آشنا هستند اما چیز جدیدی به درمان وی اضافه نکرده و برنامه خاصی برای وی ندارند. علی القاعده کار بیمارستان درمان است و بیمارستان هم همین کار را می کند و با تکمیل پروسه درمان و ترخیص وی از بیمارستان، رسالت درمانگران نیز پایان یافته است!
با ترخیص از بیمارستان، بخش عمده ای از مشکلات سیامک مانند اضطراب، خشم، بیقراری، عواطف سرکوب شده و … کماکان پابر جاست و به همین دلیل، سعی می کند تا راهی بیابد. برادرش مصرف کننده مواد مخدر است و سرخوشی اش را دیده است. اولین تجربه مصرف مواد باعث می شود تا ساعاتی خوش و خوابی راحت را تجربه نماید. اضطراب و بی قراریش کاهش یافته و دوستانی پیدا می کند که همراهی و همنشین با آنان احساسی خوشایند را برایش به ارمغان می آورد. اما، بسیار سریع تر از آنکه فکرش را بکند به مواد وابسته شده و مصرف انواع مواد محرک مانند شیشه، کراک، حشیش و مشروبات الکلی به یکی از امور روزمره اش تبدیل شده و خود به معضلی بزرگ تبدیل می شود. تا آنجا که تجربه زندان را نیز به تجربیات قبلی اش اضافه می نماید و نهایتا، آسیب های ناشی از مصرف مواد مخدر و محرک هم به معضلات قبلی اضافه شده و روانش را دو چندان آزرده می سازد و در یکی از همان روزهایی که با مصرف شیشه به دنبال گم شده اش می گشته، چنان دچار سرخوردگی و عصیان می شود که تصمیم می گیرد آرامش همیشگی را تجربه نماید و با استفاده از نفت و مصرف افراطی شیشه دست به خودکشی می زند. اما بلافاصله پشیمان شده و با پای پیاده به بیمارستان رفته و درخواست می کند تا درمانش کنند!
پرونده درمانی سیامک
قبل از پذیرش سیامک در سرای احسان، تمام زندگیش را می توان در یک جمله این گونه تعریف کرد.
مصرف مواد >> تشدید علایم >> بستری در بیمارستان >> ترخیص >> مصرف مواد >> تشدید علایم >> بستری در بیمارستان ….
اگر چه با وضعیت خاص خانوادگی و اجتماعی سیامک و نوع و شدت بیماریش، درمان و بازتوانی روانی اجتماعی امری کاملا بعید و دور از ذهن به نظر می رسید. اما، تیم درمان و بازتوانی سرای احسان با کلمه «نمی شود» و «نمی توان» چندان آشنا نیست و انجام «هر کاری» هر چند کم اثر، توان فرسا و طولانی مدت را به انجام ندادن «هیچ کاری» ترجیح داده و می دهد. لذا برنامه ریزی به منظور انجام اقدامات لازم به عمل آمده و بلافاصله اجرایی گردید.
چنان چه مواردی همچون ارجاع سیامک به بیمارستان به منظور درمان بیماری حاد جسمی و درگیری وی با کادر بیمارستان به علت تغییر ناگهانی وضعیت روانی و پرخاشگری و فرار از بیمارستان و مشروط نمودن بستری به تثبیت وضعیت خلقی و روانی از طرف پزشک معالج و یا مصرف مواد مخدر و محرک در هر بار مرخصی خانوادگی و برگشت از مرخصی با بی قراری و پرخاشگری به علت عدم مصرف مواد را در نظر نگیریم، در مطالعه پرونده درمانی سیامک این گونه نوشته شده است:
«در هنگام مصاحبه و ارزیابی روانشناسی، روانپزشکی و توانبخشی، بی قرار و تحریک پذیر است. خلق خود را افسرده توصیف می کند اما عاطفه ناهمخوان دارد. توهم و هذیان ندارد اما نا آرام، بی رمق و ناتوان است و کلمات را تکرار کرده و حاشیه پردازی می کند. تمرکز حواس نسبتا خوبی داشته و از هوش طبیعی برخوردار است. قضاوتش مختل بوده و قابل اطمینان نیست و با توجه به رفتارهای تکانشی و پرخاشگرانه پرخطر، خطرناک به نظر می رسد و خصوصا وقتی که مواد مصرف می کند دچار تغییرات شدید خلقی و تحریک پذیری شده و مضطرب و پرخاشگر می شود».
در پرونده توانبخشی سیامک نیز این گونه نوشته شده است:
«مضطرب و بیقرار است. خیلی زود برانگیخته شده و در ارزیابی واقعیت مشکل دارد، اعتماد به نفس ضعیفی داشته و مسئولیت پذیر نیست. آگاهی (Insight )ندارد و علی رغم اینکه از مهارت حل مشکل برخوردار بوده و آموزش پذیری نسبتا خوبی دارد اما به سختی در کارگاه حاضر شده و در کارهای گروهی شرکت نکرده و خود را از دیگران مجزا می داند. مستعد است ولی حاضر نیست در هیچ کارگاهی شرکت کند و به هر کارگاهی که که معرفی می شود، بیش از یکی دو روز دوام نمی آورد. فقط فوتبال را پیگیری می کند که در آن هم بسیار تک رو است. خیلی نامنظم در کارگاه شرکت می کند و گاهی آرام و گاهی بی قرار است. معمولا در مباحث گروهی شرکت نمی کند و با بازی های و فعالیت های گروهی هم میانه خوبی ندارد».
با توجه به وضعیت خاص سیامک، بلافاصله درمان داروئی، درمان فردی شناختی – رفتاری و روان درمانی گروهی در دستور کار قرار گرفته و به عنوان محور اصلی درمان تعیین گردید. همچنین، پس از تایید تیم تخصصی درمان و کسب آمادگی لازم به منظور ورود به مرحله بازتوانی، برنامه ریزی لازم به عمل آمده و بهبود خلق و اعتماد به نفس، کنترل استرس و خشم، بهبود مهارت های کاری و بهبود حل مسئله(Problem solving) از طریق شرکت در کارگاه های مورد علاقه، شرکت در فعالیت های گروهی، شرکت در کلاس های آموزشی مهارت های زندگی از جمله کنترل خشم، شناخت از خود و احساسات و قاطعیت و … و همین طور شرکت در فعالیت های گروهی و رقابتی سازماندهی شده و قانونمند به عنوان محور بازتوانی تعیین شده و به مرحله اجرا گذاشته شد.
پس از گذشت یک سال از شروع درمان و با گذشت پنج ماه از آغاز برنامه درمانی تخصصی واحدهای مختلف و تایید همکاری نسبتا پایدار سیامک با تیم درمان و توانبخشی و همین طور ارائه آموزش های لازم به خانواده – خصوصا مادر – مرخصی مجدد ماهیانه سیامک برنامه ریزی شده و یک دستگاه پخش صوت متحرک نیز با درخواست سیامک خریداری و به وی تحویل شد.
در حال حاضر سیامک در کارگاه سفال مرکز مشغول به کار بوده و مسئولیت آوردن و بردن بچه ها به کارگاه به وی محول شده است و همین امر تا حد زیادی در حضور منظم تر وی در کارگاه کمک کرده و موجب مسئولیت پذیری بیشتر وی شده است. هرچند هنوز هم تا حصول نتیجه دلخواه راه درازی در پیش است.