فراموشی و روانکاوی
نکاتی در خصوص منطق فراموشی در روانکاوی کلاسیک
بارها برای همه ما پیش آمده که تمامی جزییات مسئله ای را به یاد می آوریم اما عنوان یا اصل ماجرا برایمان غیر قابل دسترس شده است! یا بارها جمله ی : “نوک زبانم است اما نمی توانم بیاد بیاورم “را گفته و شنیده ایم.
در مطلب پیش رو سعی دارم خلاصه ای از منطق فراموشی در روانکاوی کلاسیک فرویدی را برای شما شرح دهم.
ما بر این واقعیت تاکید داریم، وقتی چیزی فراموش می شود، مجموعه ای از تاثیرات و تاثرات، زمینه سازی می کنند تا چنین اتفاقی رخ دهد. می دانیم تحت شرایطی برخی خاطرات با سرسختی باقی می مانند و یا پیش از آنکه در بوته فراموشی قرار گیرند امکان می یابند که جان تازه پیدا کنند.
بنا به یافته های روانکاوی کلاسیک پشت صحنه برخی فراموشکاری ها موارد ” بی میلی یا بیزاری ” نهفته است.
زیگموند فروید مثالی می زند که : “در یکی از تابستان ها همسرم حرکتی کرد که باعث ناراحتی ام شد، هر چند که دلیل مهمی نداشت. دور میز رستورانی که غذای روز سرو می کردند نشسته بودیم، رو به روی میز ما مردی بود اهل وین که من می شناختمش و او هم مرا بخاطر داشت. به دلایلی دلم نمی خواست با او باب مراوده را باز کنم. همسرم که خبر داشت او مرد مشهوری است، آشکارا حرف های او با هم صحبت هایش را استراق کرده و در خصوص صحبت آنها از من سوالاتی می کرد. من ناراحت شدم و حتی از کوره در رفتم. چند هفته بعد قصد داشتم این مطلب را گله کنان برای زنی از بستگانمان شرح دهم ولی هر چی سعی کردم حتی یک کلمه از موضوع صحبت آنها در خاطرم نمانده بود. من معمولا با اکراه هم شده جزییات حادثه ای را که برایم رخ داده به یاد دارم ولی فراموشکاری ام در این مورد ناشی از دلگیری بود که همسرم بوجود آورده بود.”
مثالی دیگر از فروید : “خانمی که تازه وارد وین شده بود و با این شهر آشنایی قبلی نداشت، برای نگهداری مدارکش به یک گاوصندوق نیاز داشت، من قول داده بودم که برایش تهیه کنم. وقتی این قول را می دادم، ویترین های روشن مغازه های در ذهنم شکل گرفت که پر از گاوصندوق بود و من بارها از کنار انها رد شده ام. هر چه تلاش کردم اسم خیابان به یادم نیامد، ولی اطمینان داشتم که با عبور از چند خیابان وین آن را پیدا می کنم. ولی بسیار دلگیر شدم وقتی که همه خیابان های شهر را زیر پا گذاشتم و نتوانستم فروشگاه هایی را که فروشنده گاوصندوق بودند پیدا کنم. به فکرم رسید که به کتابچه راهنمای تولید کنندگان مراجعه کنم و با یافتن نام و نشان محصول، بدنبال فروشگاه آن بگردم. با کم ترین زحمت نام همان فروشگاهی را که از پهلویش عبور می کردم را در دفترچه دیدم.”گ
ماجرا از این قرار بود که: من به کرات از کنار ویترین این مغازه عبور کرده بودم، هر بار که به دیدن خانم م . که سال هاست در همان ساختمان زندگی می کند می رفتم این ویترین را می دیدم. حالا چند سالی ست که میان ما شکراب شده و قطع رابطه کرده ایم و من هم بی هیچ دلیل، برای رفتن به ان منطقه پرهیز می کردم.
ما به دفعات زیاد می شنویم که کسی می گوید :
فلان کار را به من محول نکن ، حافظه خوبی ندارم و حتما فراموش می کنم .
چیز حیرت انگیزی نیست که پیش بینی اش درست از آب در می آید! چرا که آن فرد از ابتدا می داند که ته دلش مایل نیست این وظیفه را به عهده بگیرد و در عین حال حاضر نیست رو راست حرف دلش را بزند.
منبع برای مطالعه بیشتر: کتاب آسیب شناسی زندگی روزمره من و روانکاوی فراموشی