بعثت، نوری برای جانهای خسته در سرای احسان
چند ماه و سال گذشت، چند ماه دیگر خواهم گذراند؟؟؟
گاهی اوقات چشمان خیره مادرم وسنگینی نگاه پدرم آنقدر آزارم میدهد که تحمل ملاقاتشان را ندارم.
گوشه ای از سرای احسان نشسته ام ، خبر آوردند که امشب شب محمد است.
محمد کیست؟
بابا محمدرضا برایم از باورهایش و یافتههایش از بعثت میگوید.
“یه چیزهایی یادم میآید. من در روستای مان درس دینی خواندم و قرار بود طلبه ای بشوم تا راهنمای دینی مردم روستا باشم.
به حادثه ای خوردم و از سرای احسان سر در آوردم و سالیانی است که اینجا تنها مانده ام،
شب از نیمه گذشته و مدیر کشیک هم سر کشی کرد و همه رفتند تا ساعتی آرام بگیرند…
به حرفهای بابا محمدرضا فکر میکنم و چند سطری را قلمی میکنم تا یادگاری روح الله در شب مبعث در این خانه بماند…
به نام خداوند امید و امین
دل وعقل نوشته ای به رفیقی شفیق:
میرسد از افق های امید سروش صبح ، او حامل طلوع نور است که از آسمان وجود نوید فجر و شکوه روشن معنا را به ودیعت دارد ، نگار ما که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز هزاران مدرس شد
او ماهتاب عالمآرای سپهر معناست که در ملکوت و دنیا دمیده است.
او راز ناشنیده خُمّ باده عشق است که سرّ وجود از لب ساقی رعنا شنیده است.
او آفتاب خورشید بیان است که از پرتوش نور معرفت به سرّ سویدا رسیده است.
پژواک صدای اوست که همچنان در بعثت مجدد بدر غزه و خندق لبنان تجلی دارد ، گویی او با خود به معراج میبرد جلوه دوباره آفتاب معنا را در زمهریر بی معنایی ابلیسیان زمین و زمان.
فرخنده عید بعثت بر خاکیان سرای احسان مبارک باد و جانتان از پرتو نورش روشن.
روح الله
به قلم: علیرضا طاهری